زهرا زهرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

زهرا فرشته کوچک من

به به غذا

زست خوردن رو که خوب میگیرم حالا تا بره از این دهان ما پایین و وارد معده ما بشه مامان و بابا و همه اط ...
5 ارديبهشت 1391

من و بابا

 با با داره واسه امتحانش درس میخونه من هم هی اثر هنری خلق میکنم و بهش نشون میدهم ...
5 ارديبهشت 1391

من و این همه ادا

آخه مگه من چی کار کردم که مامان و بابا اینقدر منو تحلیل میکردند. خوب من دیدم دسته کلید مامان روی اپن بود من هم که رفته بودم مثل همیشه روی دسته مبل برش داشتم. اما ایندفعه یه فکر خوب به ذهنم رسید. آخه دفعات قبل هر کاری میکردم دستم به دستگیره در نمیرسید. این بود که کشون کشون صندلیمو بردم و گذاشتم دم در و رفتم بالاش و سعی کردم کلید رو بکنم توی قفل در. و البته منکلید در خونه رو هم میشناسم و تو دسته کلید بین اون همه کلید درست برداشتمش. ( البته قبلا مامان فهمیده بود که من کلید ها رو میشناسم). اما خوب باز هم قدم نرسید. این بود همه کار من که مامان و بابا دو ساعت داشتند تجزیه و تحلیل میکردند که من چقدر فکر کردم و... خوب من دیده بودم مامان صند...
5 ارديبهشت 1391

من خودم بلدم. خودم و خودم

با دیروز سه روزه که من پی پی خودم رو میگم و وقتی که وقتش شد شلوارم رو در میآرم و میرم دستشویی و دمپایی هامو میپوشم و البته در رو هم میبندم و تنها هم باید باشم. بعد که کارمو کردم مامان رو صدا میزنم و با خوشحالی باهاش بای بای مکینم و آب میریزیم  و میره ... الان خیلی احساس افتخار میکنم و از اینکه میتونم به تنهایی این کار رو بکنم خیلی خوشحالم. مامان و بابا هم خیلی منو تشویق میکنند. برای همین وقتی میرم دستشویی دیگه بیرون نمیآم و هی میخوام دوباره یه کار دیگه بکنم که نمیشه و آخرش معمولا بعد از یه رده دقیقه با گریه از دستشویی میآم بیرون. خوب دوست دارم باز هم اونجا باشم دیگه...
5 ارديبهشت 1391
1